کد مطلب:314159 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

آری پسرم را حضرت عباس شفا داده است
جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای شیخ رمضان قلی زاده بابلی در تاریخ 25 / 11 / 76 اظهار داشت كه آقای سرهنگ كریمی، دوست مریوانی و فرمانده ارتش، از استاد خود در دانشگاه نظامی شیراز چنین نقل می كرد:

3. شیخی در كشور آلمان مردی را مشاهده كرد كه از ماشین پیاده شد و بچه اش را به اسم عباس صدا می زد. می گوید: این امر برایم تعجب آور بود، لذا جلو رفتم



[ صفحه 588]



و گفتم: شما كه یك آلمانی و مسیحی هستی، چرا اسم بچه ات را عباس، كه نامی عربی و اسلامی است، نهاده ای؟ و او پاسخ داد:

بچه ی من مریض شد و بیماریش شدت گرفت، به گونه ای كه تمام اطبا او را جواب كردند. با پاسخ رد اطبا، از بهبودی حال وی ناامید شده و بچه را به منزل بردیم. سخت نگران حال فرزند بودیم و چاره ای هم برای نجات وی به نظرمان نمی رسید. در كوچه ی نزدیك ما مسلمانهایی می زیستند كه بعضا با ما آشنایی داشتند. روزی یكی از آنها كه از حال من باخبر بود به من گفت: آقا، نگران مباش، من یك طبیب می شناسم كه اگر به نزد او برویم شاید (بلكه مطمئنا) به شما جواب مثبت خواهد داد و بچه ی شما خوب خواهد شد. توضیح خواستم، وی گفت: در كوچه ی ما روز تاسوعا برای حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام مجلسی تشكیل می شود، شما هم شركت كنید.

من در موعد مقرر، به همراه دوستم به مجلس مزبور رفتم، آنها صحبت كرده، مصیبت خواندند و بر مظلومیت و مصائب حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام گریستند. من هم به كمك آن دوست، دل را به آن جهت داده، مرض فرزندم را در نظر گرفتم و حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام را واسطه قرار داده و از خدا شفای فرزندم را درخواست كردم. مجلس تمام شد و به سوی منزل حركت كردم. در زدم و برخلاف انتظار، دیدم كه پسرم درب را گشود. تعجب كرده و گفتم: پسرم، مگر مریض نیستی؟ چرا و چگونه توان حركت یافتی؟ او گفت: شما كه از منزل رفتید، ساعتی نگذشت كه در خودم احساس قدرت نمودم، دیدم بدنم درد ندارد و می توانم حركت كنم.

مرد مسیحی در ادامه گفت: پسرم را پیش اطبا بردم، همه بالاتفاق گفتند: در پسر شما هیچ نوع آثار مرض وجود ندارد. آری، پسرم را حضرت عباس علیه السلام شفا داده است و لذا من نام آن بزرگوار را برای پسرم انتخاب كرده و او را به نام آن آقا صدا می زنم، چون اطمینان دارم كه ایشان در سلامتی و شفای فرزندم دخالت تام داشته است.

جناب آقای سرهنگ كریمی، ناقل مطلب، در اثنای كلام، سخت منقلب شده، می گریست، به گونه ای كه توان بیان ادامه ی مطلب را نداشت و من با سؤالات مكرر از ایشان در ایام دیگر، نقل كرامت را تكمیل و نهایتا جمع بندی نمودم.



[ صفحه 589]